
شهر آشنایی…
سالهاست که راه رشد از این شهر آغاز میشود، از سال ۶۴.
مسافر کوچک اینجا مبهوت به رنگها و به محیط نگاه میکند.
از محیط جدیدش راضی است اما هنوز نمیخواهد از آغوش امن مادر و پدر جدا شود. کمی بعد مربی بغلش میکند و… دوباره همه چیز امن و امان میشود.
دوساله است که اسمش را میگوید اما جملههایش کوتاهاند.
تا مدتی قرار است شما دیر سرکار برسید چون کم کم کفشهایش را خودش میپوشد.
قرار است مستقل شود.
آغاز تلاش این دانای کوچک از همین جاست. جایی امن و شاد که داستان همدلیهایش شروع میشود. داستانی که که همهی احساسش خلق میکندو به تصویر میکشد.
با قطار شادی به کلاس دیگر میرود.
حالا مسائل را از دید خودش بررسی میکند و راهحل ارائه میدهد.
از لای در اتاق با اشتیاق نگاهش میکنید؛ دارد لباسش را خودش میپوشد…
روی سن ایستاده و روبهروی جمعی از بزرگترها هویت ملیاش را بلند میخواند:
ای ایران ای مرز پرگهر…
و پر از تجربهی آشنایی، به دبستان سلام میکند!

شهر آشنایی…
سالهاست که راه رشد از این شهر آغاز میشود، از سال ۶۴.
مسافر کوچک اینجا مبهوت به رنگها و به محیط نگاه میکند.
از محیط جدیدش راضی است اما هنوز نمیخواهد از آغوش امن مادر و پدر جدا شود. کمی بعد مربی بغلش میکند و… دوباره همه چیز امن و امان میشود.
دوساله است که اسمش را میگوید اما جملههایش کوتاهاند.
تا مدتی قرار است شما دیر سرکار برسید چون کم کم کفشهایش را خودش میپوشد.
قرار است مستقل شود.
آغاز تلاش این دانای کوچک از همین جاست. جایی امن و شاد که داستان همدلیهایش شروع میشود. داستانی که که همهی احساسش خلق میکندو به تصویر میکشد.
با قطار شادی به کلاس دیگر میرود.
حالا مسائل را از دید خودش بررسی میکند و راهحل ارائه میدهد.
از لای در اتاق با اشتیاق نگاهش میکنید؛ دارد لباسش را خودش میپوشد…
روی سن ایستاده و روبهروی جمعی از بزرگترها هویت ملیاش را بلند میخواند:
ای ایران ای مرز پرگهر…
و پر از تجربهی آشنایی، به دبستان سلام میکند!


خـانه کاج
مهدکودک شعبه ۱